دلم خیلی برای نوشتن تنگ شده بود. هیچ سروری هم غیر بلاگفا بهم نمی چسبید؛ بخصوص به خاطر امکان باخبرشدن از آپدیت دوستان. از برگشتش خیلی خوشحال شدم.
امروز باید کار ارائه بدم در یک همایش واری ولی سرما خوردم و صدام دو رگه شده، امیدوارم تا غروب که برنامه هست بهتر شم.
نمی دونم چرا هر وقت توی دلم به ی چیز کسی ایراد می گیرم سریع خودم دچارش میدم. مثلا دیروز ی ارباب رجوعی هی دماغ می کشید بالا.منم پیش خودم گفتم اوف..چقد دماغویه این و چقد دستمال به دست. امروز خودم دچارش شدم. هفته پیش رفتم استخر و پیش خودم از زن هایی که شکم داشتن ایراد گرفتم که چ وضعشه....برن ورزش شکم نداشته باشن. دقیقا از هفته پیش حس می کنم شکم پیدا کردم با این هیکل لاغرم و حالا خیلی رو مخمه. تصمیم گرفتم حداقل هفته ای یک بار برم استخر.چون به نظر من بهترین ورزش برا کوچک کردن شکم هست؛ چون تنها ورزشی هست که تمام مدتی که در آبی، شکمت ناخودآگاه خودش رو سفت و کوچیک میکنه و یکی از راه های کوچک کردن شکم هم اینه که سفت ببریش داخل و نگهش داری.
اصلا نمیدونم چی شده منی که عمریه لاغرم(53 کیلو) و هر کی به من می گفت بخور چاق شی،زن باید هیکل داشته باشه در عرض 2 هفته هم شکم یافتم هم باسن. حالا با باسن مشکلی ندارم چون بدم نمی اومد ولی شکم واقعا فکرش اذیتم می کنه و کج خلق.اونقد که تو این دو هفته هزار تا فکر زده به سرم و گاهی تصمبم می گیرم برم دکتر، نکنه بیماریی چیزیی گرفتم؟ ولی ماه پیش چکاب کامل رفتم و همه چیز اکی بود.این هم دامن میزنه به اون "خودبیمارانگاری" کمی که دچارشم و هرازگاهی به ی بیماری گیر میدم و فکر می کنم نکنه به فلان بیماری دچارم!!!
هوا هم خیلی سرد شده و من باید بخاری اتاقم را بگذارم.خبر دیگری نیست جز خواستگای پسرخاله ی مبارک بنده از من با حداقل 6 سال اختلاف که شازده کوچکتره. دخترا این اعتمادبه نفس پسرا رو داشتن تک تک میشدن سیندرلا....