"بهار" تخیلات من
چهارشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۱۹ ق.ظ
من از آن دسته دخترهایی بودم که یک همزاد تخیلی داشت. یک دختری که
نمیدانم دقیق بهش چه می گویند اما دختر ایده آل من بود. دقیقا نمیدونم از چندم دبستان، اما از همان ابتدایی ایجاد شد. دورترین نقطه ی شروع این دختر، سوم دبستانم بود که معلمم را دوست می داشتم و
جور خاصی هم بود. سهل ممتنع دوست داشت بچه ها، در هین دوست داشتن، قانونی و ژیگول بود. این دختر از همان جا پیدا شد. اوایل متغییر بود اما بعد به صورت ثابت همین "بهار" شد. دختری که تا اواخر کارشناسیم تک فرزند بود. پدرش به خاطر شغلش اکثرا خارج بود و .دخترک گاهی تمام یک فصل تابستان را در خارج پیش بچه های فامیل بود. خیلی زیاد زیبا بود و هیچ وقت زندگی ثابتی نداشت و خیلی پابند خانه نبود. گاهی تهران پیش مادربزرگش اینها بود، بهار خیلی دختر با اعتمادبه نفسی بود. هر کاری برای او ممکن بود. رقاص نمره بیستی بود،راننده ماهری بود،ریاضی اش فوران می کرد،هیچ اعتقاد مذهبیی نداشت، خوش قلب بود و خیلی خیلی مایه دار. هر چه دلش می خواست می توانست بخرد، گرانترین چیرها، لوکس ترین لباس ها، هر جا دوست داشت می رفت،خیلی پابند قوانین خاصی نبود،هر جا می رفت خیلی جذاب می نمود و کشته مرده. این دختر به معنای آرمانی بودن داشتن نداشته های من نبود.من خیلی در مواردی از او بهتر بودم، اما "بهار" چیز دیگری بود. بهرحال هیچوقت دلم نیامد شوهرش بدهم، هیچوقت به سرکار رفتنش فکر نکردم، همیشه در سقر و سیاحت بود و در حال بروبیا به ایران و اروپا.گاهی همراه مادرش که دبیر بود می رفت مدرسه و با دخترهای کلاس مادرش پیوند دوستی برقرار می کرد. این دختر با من بزرگ می شد اما تا اواخر دوره ارشدم نامزدی نداشت. بعدها خواستم به او نامزد بدهم اما دیگر رویایش مزه همیشگی را نمی داد. مزه ای که باعث می شد شبهای دبیرستانم که خوابم نمی برد با تخیل پردازی یک جریان برایش (مثلا گروگان گرفتنش، نمره عالی آوردنش، سفرهای خارجش و ...) سرم گرم باشد. دوره ابتدایی و دبیرستانم هنوز تخیلاتم راجع به این دختر در ذهنم ماندگار است.اما از اتمام درسم دیگر خیلی کمرنگ شد و از وقتی سرکار رفتم اصلا دیگر بهش فکر نکردم. گاهی هم به می خواستم بهش فکر کنم نمیدانم چرا اصلااااااااا فاز نمی داد. این روزها که اصلا دیگر نمی توانم بهش فکر کنم، برایم جذاب نیست. نمیدانم چرا دیگر نه می خواهم نه می توانم درباره اش تخیل کنم. برایم مزه ندارد. مدتهاست یادی هم ازش نمی کنم هرچند همیشه با او زندگی کرده ام و از "بهار" خاطرات خیلی زیادی دارم که در ذهنم مثل همان موقع تصور کردنش، زنده و پایدارند.شاید الان تقصیر تلگرام است که نمی فهمی کی خواب می روی یا خستگی کار یا هزاران هزار کار و اندیشه ی مشغول که هر چه بزرگ تر می شوی درگیرتری.
- ۹۴/۰۶/۲۵