روزنگاشـــته های من

خاطــــرات روزانه -حرفهــــای ناگفته و افــکار درهم پیـــــچیده من

روزنگاشـــته های من

خاطــــرات روزانه -حرفهــــای ناگفته و افــکار درهم پیـــــچیده من

این وبلاگ در واقع دفترچه خاطرات خصوصی من و سند احساسات درونی نهان شده من است و تا زمانی که هویت اصلی ام فاش نشود در ان آزادانه و بی مهابا قلم میزنم.
من متولد دهه شصتم ...مجرد
دختری خوب -بذله گو- بانمک-دم دمی مزاج و شاید هم کمی مهربان
غرق در افکار فلسفی و اندیشه های آرمانی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

7 مهر94

سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۴ ب.ظ
رفتم مراسم ختم داماد جدید فامیل مان. برخلاف مجلس ختم داماد اولیش که خیلی شلوووووغ بود و گریه و ناله، ختم این یکی در سکوتی سهمگین فرو رفته بود و عروس خیلی آرام و موقر نشسته بود. حالا یا قبلا گریه هاشان را کرده بودند و دیگر اشکی نداشتند یا من آخر مجلس رفتم که دیگر تمام شده بود گریه و زاری. بعد هم مادر و برخی مهمان های شان را رساندم مسجد و هر کاری کردم رویم نشد ناهار بمانم و برگشتم سرکار. در برگشت هم ال نودی ایستاده بود و من فکر کردم می رود ولی نرفت برایش بوق زدم. سرش را بیرون آورد که اینهمه راهه، برو...منم حرصم گرفت که ضایع شدم، ی پشت چشمی نازک کزدم که: خب حالا...چه خبرته؟ خبر دیگری نیست. با محمد هم یهم زدیم یا شایدم قهریم. نمیدونم. فعلا که پیدایش نیست من هم هی وسوسه میشم بهش بزنگم باز یاد تخس بازی هاش میفتم ولش می کنم. اون خواستگار محترمه دیپلمه را هم رد کردم. تحقیقات اولی اش خوب نبود، اصلا همیشه آدم تو کف این اعتماد به نفس پسر جماعت می مونه!!!!
  • دختر رهگــــــذر

ختم داماد عمو-خواستگاری که رد شد

نظرات  (۱)

باشد بنای خیری
پاسخ:
انشالله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی