روزنگاشـــته های من

خاطــــرات روزانه -حرفهــــای ناگفته و افــکار درهم پیـــــچیده من

روزنگاشـــته های من

خاطــــرات روزانه -حرفهــــای ناگفته و افــکار درهم پیـــــچیده من

این وبلاگ در واقع دفترچه خاطرات خصوصی من و سند احساسات درونی نهان شده من است و تا زمانی که هویت اصلی ام فاش نشود در ان آزادانه و بی مهابا قلم میزنم.
من متولد دهه شصتم ...مجرد
دختری خوب -بذله گو- بانمک-دم دمی مزاج و شاید هم کمی مهربان
غرق در افکار فلسفی و اندیشه های آرمانی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات خنده دار» ثبت شده است

مرزو داشتم با دوستم صحبت می کردم چند تا از کارهای خنده دار عروس و داماد رو با هم مرور کردیم و خاطراتی که یادمون افتاد:

-ی بار رفتم عروسی ی آشنایی. خانواده داماد خیلی فرهنگ شون چیپ بود. خودشون پول اباش می ریختند، بعد خودشونم خم می شدند جمع می کردند و سر هزارتومانی کشمکش راه می انداختند.

- همین عروسی وقتی داماد اومد پیش عروس، ی دفعه رفت تو جمع مادر و خواهراش شروع کرد به رقصیدن و عروس بیچاره هم این ور، تک و تنها برا خودش می رقصید مثلا!!!

- دوستم می گفت ی عروسی رفته بود.وقتی داماد خواسته از پیش عروس بره، همینجوری گذاشته رفته و عروس هم راه افتاده تا دم در بدرقه اش کنند اما داماد توجه نمی کنه و میذاره میره. عروس هم وسط راه بین اون همه جمعیت از خجالت سرخ میشه و بر می گرده

- ی عروسی فامیلی من رفتم. داماد موقع شام گذاشت رفت و همه مشغول شام شدند. بعد شام تازه فهمیدند تو تالار به اون بزرگی از عروس پاک یادشون رفته و بی شام بیچاره تا آخر همینجوری نشسته آدما رو نگاه کرده.

-ی عروسی هم دوستم تعریف کرد که داماد وقتی اومده، نشسته رو مبل و عروس از اول تا آخر همینجوری جلوی دوربین رقصیده تنهایی و داماد هم آخر کار زده رو شونه ی عروس که: ببین من رفتم خداحافظ...جالب اینکه بازم عروس محل نداده و داماد گذاشته رفته و عروس هم همچنان گرم رقصیدن.

-عروسی یک فامیلی، عروس قدش کوتاه بود و نمی هم تپل. کفشش هم به غایت پاشنه بلدن نوک تیز....وسط تالار تو جمع گرم رقص بود که یکهویی پاش سر خورد و تق....نقش زمین شد...جالب تر این بود که سریع پاشد و بدون اینکه ذره ااااای به رو مبارک بیفته دوباره انگار نه انگار چیزی شده و داغ رقص شد..

-عروسی یکی از فامیل های زن داداشم وقتی دوماد اومد ریزه میزه بود بدون کت و شلوار!!! خیلی خنده دار شده بود. انگار یکی رو از تو کوچه آوردند بهش گفتند تو دامادی.وقتی علت کت نپوشیدنش رو از زن داداشم پرسیده گفت میخواسته ت شلوارشو فردا بپوشه، گفته تکراری میشه امشب هم بپوشم...

- ی عروسی هم دوستم رفته بود.می گفت داماد سپاهی بوده مثلا. وقتی ضبط روشن کردند جلوی اون همه جمعیت با صورتی که داشته از عصبانیت منفجر می شده کابل های ضبط رو محکم پاره کرده که: مگه من نگفتم ضبط بی ضبط!!!

-ی عروسی از فامیل های داماد هم وقتی داماد اومد تو با عروس روبوسی کرد ما فکر کردیم داداش کوچیکشه، بعد با تعجب فهمیدیم نه بابا! آقای داماده. حالا هم عروس یکم بزرگتر نشون می داد هم آرایشش خفن و سن بالاش کرده بود هم داماد ریزه میزه بود


  • دختر رهگــــــذر