دیشب فهمیدم این خوبه که آدم بره بیرون، ولی سنخیت داشتن با افرادی که میری بیرون از خود بیرون رفتن مهمتره و تصمیم گرفتم دیگه با ملی و عموزاده ها نرم بیرون. من همون با مریم دوستم راحت ترم، وقتی میریم باغ کباب می زنیم، چای آتیشی درست می کنیم، میریم آبشار و حتا میریم سر مزار و گپ می زنیم.ملی اینا: 1اینکه اون مدل بیرون رفتن شان در ویراژ و آهنگ صدا آخر و اینا در شان من نیست و خیلی معذب میشم. 2اینکه در خوردخوراک خیلی بی نظمن و هردم بیل3 اینکه خیلی بحث های فامیلی و غرضات خویشاوندی در حرف و عمل پیش میاد که به مذاقم خوش نمیاد3اینکه خیلی اهل رعایت امور و حلال و حرام در خوردن از باغ مردم نبودن که اصلا خوشم نیومد4اینکه داشتن این حس که نگاه ملی به من از بالا به پایین باشه آزارم میداد و حس می کردم حالا چون با ماشین ملی بود و اینا، حس پادویی بهم دست میداد4 اینکه کلا فاز من با فاز اینا متفاوته و بهتره من با همین دوستای خودم برم بیرون.ولی بودن با ملی از لحاظ هایی خوبه- اینکه دست بخشنده داشته باشی.دیگران را شاد کنی و بگذاری بچه ها برای ساعاتی که باهات هستن هر کاری دلشون خواست بکنن و خوش بگذرانن.اینکه به خیلی چیزا اهمیت ندی، به اینکه مهم نباشه که کف ماشینت به سینه زمین کشیده شد، مهم نباشه که مسافت جایی که میخای چقدر دور باشه یا چقد خاکی باشه یا چقد بخای هزینه کنی
- ۱ نظر
- ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۴:۲۸