گردوخوری من و عموزاده ها
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۳۴ ب.ظ
امروز جمعه 27 شهریور 94 فاطمه عمو اس داد که بریم باغی دشتی....ملیحه اومد با پژوی مبارکش و رفتیم سر زمین ما به صرف چای آتیشی و سیب زمینی هایی که چال کردیم ولی فقط کوچیکاش پختن و بزرگاش رو دادیم فاطمه ببره خونه ش بپزونه و ...بعدش هم رفتیم دور و گردو چینی از درخت هایی که از باغ زده بودن بیرون. من چند تایی چیدم و چند تایی خوردم. ولی امیر و عطیه خیلی جمع کردن و من هم هی تاکید که بسه...درخت مردمه.شاید راضی نباشه. چون من خودم خیلی حساسم و هیچوقت بی اجازه از میوه ای نمی خورم حتا اگر از باغ زده باشن بیرون ولی امروز با اینا بیخیال شدم و چیدم. امیدوارم صاحبانش راضی باشن بعد هم چند تایی سیب درخت چینی و برگشتیم و ملی هم توی مسیر صدای ضبطو آخر داده بود و هی ویراژ و ویراژ و دست و جیغ و ....منکه موقع رانندگی صدای ضبط خیلی زیاد یاشه اینجوری، نمیتونم رو رانندگیم تمرکز کنم. هرچند خیلی جاها هم عطیه بهش فرمون میداد که چجوری بیاد عقب...جلوبندیشم زده بود جایی و رفته بود تو....معلوم بود فقط من نیستم که گاف میدم. دیگران هم هستم....
- ۹۴/۰۶/۲۷