روزنگاشـــته های من

خاطــــرات روزانه -حرفهــــای ناگفته و افــکار درهم پیـــــچیده من

روزنگاشـــته های من

خاطــــرات روزانه -حرفهــــای ناگفته و افــکار درهم پیـــــچیده من

این وبلاگ در واقع دفترچه خاطرات خصوصی من و سند احساسات درونی نهان شده من است و تا زمانی که هویت اصلی ام فاش نشود در ان آزادانه و بی مهابا قلم میزنم.
من متولد دهه شصتم ...مجرد
دختری خوب -بذله گو- بانمک-دم دمی مزاج و شاید هم کمی مهربان
غرق در افکار فلسفی و اندیشه های آرمانی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

گردوخوری من و عموزاده ها

جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۳۴ ب.ظ
امروز جمعه 27 شهریور 94 فاطمه عمو اس داد که بریم باغی دشتی....ملیحه اومد با  پژوی مبارکش و رفتیم سر زمین ما به صرف چای آتیشی و سیب زمینی هایی که چال کردیم ولی فقط کوچیکاش پختن و بزرگاش رو دادیم فاطمه ببره خونه ش بپزونه و ...بعدش هم رفتیم دور و گردو چینی از درخت هایی که از باغ زده بودن بیرون. من چند تایی چیدم و چند تایی خوردم. ولی امیر و عطیه خیلی جمع کردن و من هم هی تاکید که بسه...درخت مردمه.شاید راضی نباشه. چون من خودم خیلی حساسم و هیچوقت بی اجازه از میوه ای نمی خورم حتا اگر از باغ زده باشن بیرون ولی امروز با اینا بیخیال شدم و چیدم. امیدوارم صاحبانش راضی باشن بعد هم چند تایی سیب درخت چینی و برگشتیم و ملی هم توی مسیر صدای ضبطو آخر داده بود و هی ویراژ و ویراژ و دست و جیغ و ....منکه موقع رانندگی صدای ضبط خیلی زیاد یاشه اینجوری، نمیتونم رو رانندگیم تمرکز کنم. هرچند خیلی جاها هم عطیه بهش فرمون میداد که چجوری بیاد عقب...جلوبندیشم زده بود جایی و رفته بود تو....معلوم بود فقط من نیستم که گاف میدم. دیگران هم هستم....
  • دختر رهگــــــذر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی