روزنگاشـــته های من

خاطــــرات روزانه -حرفهــــای ناگفته و افــکار درهم پیـــــچیده من

روزنگاشـــته های من

خاطــــرات روزانه -حرفهــــای ناگفته و افــکار درهم پیـــــچیده من

این وبلاگ در واقع دفترچه خاطرات خصوصی من و سند احساسات درونی نهان شده من است و تا زمانی که هویت اصلی ام فاش نشود در ان آزادانه و بی مهابا قلم میزنم.
من متولد دهه شصتم ...مجرد
دختری خوب -بذله گو- بانمک-دم دمی مزاج و شاید هم کمی مهربان
غرق در افکار فلسفی و اندیشه های آرمانی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

جمعه 13 شهریور 94

جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۲۵ ق.ظ
جمعه 13 شهریور 94چهارشنبه شب عاطفه دوست دوران کارشناسیم به اتفاق همسر و دو تا بچه اش اومدن خونه ی ما. ما با هم رفتیم آبشار و شب هم قرار بود شام رو آبشار بخوریم که خیلی سرد بود و برگشتیم ی جای خیلی دنج وخوش هم گذشت. جمعه هم یک بیرون روی داشتیم با اعضای همکار.علی با نامزدش آمده بود و (مثل همه ی پسران ایرانی فامیل و آشنا که وقت مجردی حتا سلام هم به زور جواب میدن و پیش خودشون توهماتی دارند و بعد وقتی نامزد می کنند روشون باز میشه) خیلی خوشحال و خودمونی با همه وارد گپ می شد. موقع رفتن هم کمی مخ منو کار گرفت و انگار نه انگار کسی که الان اینقد با من صمیمی شده، در دیدارهای حضوری کاری تا هفته پیش به زور جواب سلام می داد؛ پسره ی احمق بی فرهنگ!!!شمه ی رقیب فهمی خانمها خیلی قویه، چون نامزدش بعد از کمی گپ به من گفت آیا علی رو خیلی می بینم سرکار یا نه؟ و من هم حواسم نبود از منظورش و گفتم نه اصلا. اون یک بخش دیگه س و من هم یک بخش دیگه. و بعد فکر کردم احتمالا نامزدش حس کرده  من قبلا  بیش از یک فضای همکاری با نامزدش گپ گفت داشتم و یاد حرفها، صمیمیت ها و دوستی های علی افتادم و حسابی از دستش عصبانی شدم ولی زود هم فراموش کردم و گذاشتم به حساب همون خامی و شخصیت کاله ش که هیچوقت پسندم نبود.با سمیه و نامزدش هم رفتیم روستاگردی و چون محله ی اجدادی باباش اینا بود همه رو می شناخت و حتا خونه ی یک فامیلی نشستیم میوه چای صرف کردیم.سمیه هم شخصیت خاصی داره که نمیشه باهاش کنار اومد ولی برخی محبت هاش باعث میشه رفیقش بمونی. مثلا ی نمونه ش اینه که بعد 2 سال نامزدی و عروسی دوهفته پیش شان تازه دیروز به نامزدش جریان روستاشون رو گفت. حتا دو تا باغی که رفتیم گفت مال مامان بزرگشه اما الان دست کسی هست و صلاح نیس  از میوه هاش بخوریم شاید راضی نباشه. من اگه جای شوهرش بودم برنمی تابیدم که همسرم بعد اینهمه باهم بودن تازه منو ببره روستای پدریش و با اعتماد به نفس!!! ببره سر باغ عمه  و خاله شو بعد بگه دادن اجاره(که همسرش میوه نچینه یا گله نکنه که چرا بهش ندادن). اون یکی همکار، دماغ مبارکش رو عمل کرده بود.البته گفت انحراف داشته و سینوزیت بوده ولی زیبایی هم عمل کرده ولی احتمالا اون یکی همکارم که عمل کرده اینقد براش رجز خودنه تا اینم اغوا شده.و گفت عمل بینی به نظر من اندازه ی یک سزارین درد داره، ولی اون همکار قبلا عمل کرده م گفت اندازه ی یک زایمان طبیعی درد داره و تخمین دردشان هم به اندازه ی زایمانی بود که هر کدام داشتند.
  • دختر رهگــــــذر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی