روزنگاشـــته های من

خاطــــرات روزانه -حرفهــــای ناگفته و افــکار درهم پیـــــچیده من

روزنگاشـــته های من

خاطــــرات روزانه -حرفهــــای ناگفته و افــکار درهم پیـــــچیده من

این وبلاگ در واقع دفترچه خاطرات خصوصی من و سند احساسات درونی نهان شده من است و تا زمانی که هویت اصلی ام فاش نشود در ان آزادانه و بی مهابا قلم میزنم.
من متولد دهه شصتم ...مجرد
دختری خوب -بذله گو- بانمک-دم دمی مزاج و شاید هم کمی مهربان
غرق در افکار فلسفی و اندیشه های آرمانی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۳ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

خبر فراوانه و البته خبر خاصی نیست....

مشهد مامان بابا  کربلای اقوام  پانزدهم زن عمو و .....

در آخرین روز آبان آسمان یادش افتاده برفی نثار زمین کنه

منم تنهام خونه و مجردی هستیم

  • دختر رهگــــــذر
اینم از محرم امسال

چونان همیشه گذشت....و تمام زندگی همینه: گذشتن

محرم که همش منیر و تکیه رفتن بود و عاشورا هم با مریم دوستم بودم

همین ها دیگه

خبری نیست

زن عمو هم فوت شد

دیشپ هفتم داشتند

زن عمو سنبلی است که اینکه دنیا ارزش بدی کردن نداره

چون معلوم نیست چطوری غافلگیرت کنه

خدا رفتگان را رحمت کند و زندگان را عاقبت بخیر

  • دختر رهگــــــذر
به علی گفته بودم میرم تهران

پریشب اس داد که برگشتی از سفر خوش گذشت

کمی تبادل اس کردیم و طبق معمول اون بی مقدمه کات کرد

منم بهش گفتم بازم مثل همیشه بی مقدمه گفتی شبتان خ و بای

نمیدانم چرا اینطوریه

  • دختر رهگــــــذر
۴ روز آخر هفته تهران بودم

هم رفتم چشم پزشکی هم دوستامو دیدم هم خواستم محرم بگذره

مخسنی رو دیدم و با هم رفتیم گوشی خریدیم

حمیدی رو هم دیدم و رفتیم هفت حوض گشتیم و شام خوردیم و ازین حرفا

بنظر ادم خوبی میاد باطنا نمیدونم

احتمالا ادامه بدیم

امروز هم رفتیم علم بندان و من از حلیم خوردن و شیربرنج خوردن دیگه داشتم بالا می آوردم

بعدش هم راه افتادیم دنبال دسته

همینا دیگه

  • دختر رهگــــــذر
امروز رفتم استخر

غروبی هم سر اس رو با عزیرم باز کردم که جواب داد

و بعدش خودش پیشنهاد اومدن به نت رو بهم داد و من هم رفتم و گپ زدیم

خوب بود

گفت تجرد رو ترجیح میده

برای من مهم نیس حرفش- فعلا خودم رو بابد بهش نزدیک کنم در حد دوستی

برعکس من به ریاضی علاقه داشت و از ادبیا تنفر داشت

همین و دیگر هیچ

آخر هفته هم باید برم تهران - خوشحالم که دوستامو دوباره می بینم

فعلا

  • دختر رهگــــــذر
با سعیده دبشب چتیدم

خیلی رازهای خصوصی زندگی هم رو بازگو کردیم

اون عقیده داره باید گاهی برای تنها نموندن تلاش کرد

گفت تو خیلی مغروری و اینجوری نمیشه

باید احساساتتو بیان کنی و حرف بزنی و پررو باشی

منم همین تصمیمو گرفتم و اس دادم  به دوستم بیاد نت

ببینم چی میشه

نمیدونم نتیجش چی میشه

 

خدایا به امید تو

  • دختر رهگــــــذر
امروز توی خیابون ۱ پسر خیلی ژیگول بهم گیر دادا

البته من قبل از خوش تیپ بودنش باینجور آشنایی های خیابانی اعتقادی ندارم عمرا

از کارم پرسید بهش گفتم یادت باشه ۳ چیز در خانمها سکرته:

سنشون- حقوق شون و کارشون برای غریبه ها

بعد من رفتم بانک و ازش جدا شدم

بعد نیمساعت که کارم تموم شد رفتم ۱ بانک دیگه

دقیقا همون پسر با یک دختر دیگه اومد داخل بانک

یعنی در این فاصله یک دختر پیدا کرده بود

نگاهش رو هم رو من زوم کرده بود

خیلی دوست داشتم عین فیلمهی خارجی برم پیشش بگم: قربانی جدیدته

اما گفتم دنبال دردسر نگردم و ولش کردم

ولی به ۱ نتیجه رسیدم

دخترهای قدیم وقتی پسری بهشون چپ نیگاه میکرد هر چی فحشی یادشون میومد

بار طرف میکردند

اما دخترهای الان نه

کافیه پسر بهشون لبخند بزنه

تا ته قضیه رفتن

زمانه چرا اتش نگیره؟

اینم از جریان امروز ما

  • دختر رهگــــــذر
خب امشب خوشحالترم

چون در دمادم اف کردن سیستمم علی اومد و حرف زدیم

نه برای حرف زدنش

برای اینکه این نشون داد با قضیه کنار اومده و از من دلگیر نیس

بهرحال

چون از ریسکهای زندگیم بود نگرانشم بودم و برام مهم بود

در ضمن مث پریشب که حقیقت رو بهش گفتم سخت نبود

راحت حرف زد-معلوم شد پریشب در کپ بوده

بهرحال

بد نیس ادم ریسک کنه

در فکرم بلحاظ تجاری هم ریسک کنم و شریک تجاری بشم

فکر نکنم چیزیاز دست بدم

ریسک لذت حاصی داره گاهی

  • دختر رهگــــــذر
دیروز عموزاده رو دیدم

چقد وقتی فکر می کنیم کسی خوشبخت است می فهمی که چقدر تنهاست

خب چون پزشکی سخته و اون عادت کرده همیشه اول باشه این باعث استرسش شده

همه جا سایه ی استرس درس همراهشه و کلی دروس بیماری و غیره

بهش گفت تو زندگی نمی کنی که درس بخونی

تو درس میخونی که به اوضاع زندگیت بهبود ببخشی

و اینکه هر چقدر به لحاظ های مختلف بالاتر باشی-تحصیل- مالی- کاری و ....

انتخابت سخت تره و احتمال اینکه تنها باشی بیشتر میره

و زندگی همینه

 

  • دختر رهگــــــذر
امشب رفتیم عروسی دختر همسایه

ولی اصلا خوش نگذشت

نشستیم بین جماعت ۱ مشت زن شر و ور گو  همش حرفای خاله زنکی- زناشویی - شوخی های غیر اخلاقی

مجلسشون هم خیلی بیمزه بود بنظرم

از همه بدتر اینکه داشتم به رقص عروس و داماد نگاه میکردم و فکرم جای دیگری بود فاطمه خانم- زن جوان همسایه-

برگشت گفت: فلانی حالا اینقد نرو تو نخ عروس داماد- انشالله برا خودت هم پیش میاد...

یعدم وقتی هنوز من تو هضم حرفش بودم با غرور خاصی که انگار اپولو هوا کرده گفت: حالا ما که رد کردیم تو هم

انشالل قسمتت بشه. بیچاره

موقع رفتن هم مامانش برگشت گفت: فلانی تو شوهر نکردی؟ گفتم نه

اونم که قبلا به ادبیات وقیح و سخیفش برخورده بودم گفت: اوم.....کی اصلا میخاد تو و سمانه دخترمو بگیره؟

پسرا بقیافتون نگاه کنند بدشون میاد برمی گردند....

یعنی همین جملات برای خرد شدن  آدم کافی بود ولی من اصلا محل ندادم- این همیشه زبانش تند و برنده است

نمیدونم منظورش ازینکه پسرا از قیافه ما برمی گردند چی بود - ولی فکر کنم منظوزش آرایش ما بود

چون تنها نقطه اشتراک من و سمان ارایشی بود که من در عروسی داشتم و اون در خیابون

البته نمیدونم چرا این مامانش منو میبره کنار سمانه

من نرمالم ولی سمانه خیلی فشن و خفنه پوشش  و آرایشش

در اخر هم فقط برای اینکه قضیه رو جمع کنم و بیشتر تحقیر نشم بخنده گفتم:

خب....ما خیلی هم خوبیم فقط مرد میدان نمی بینیم

یعنی من هنوز ۳۰ سالم نشده

نمیدونم چرا همه نگاهشون اینطوریه

چرا دغدغه همه شوهر کردن و ازدواج منه

تازه سر میز هم هی برگشتن گفتن: انشالله عروسی تو- انشالله تو با دومادت برقصی و ازین حرفا

اخرش باین نتیجه رسیدم وقتی بین ۱ مشت زن خانه دار بیکار که ۱۵ سالگی شوهر کردند و الان یک ۲ جین بچه

بشینی انتظار بیشتری هم نمیره

سعی کردم این رو بخودم نگیرم ولی تهش آهی برام موند و گله از خدا.....همین

  • دختر رهگــــــذر
دیشب بالاخره به بازی موش و گربه خاتمه دادم و خودمو معرفی کردم

هر چند گند زده شد اما ناراحت نبودم

بهرحال یا اینوری میشیم با اونوری

این هم از ریسکهای زندگیم بود

  • دختر رهگــــــذر
باید از زندگی لذت برد

نمی شود به جرم تنهایی همه لحظات را خراب کرد-دقایقی پیش بخودم گفتم باید ز زندگی لذت برد

فردا برو عید رو خوش بگذرون

فرداشب عروسی هدی شاد باش

عروسی پسرخاله برو وسط خوب  برقص

این ارامش- این اتاق شخصی خودم

شعله آبی و گرم بخاری

پدر و مادر خوب

دوستان مهربان

و شاید خوشبختی همینجاست

آرامش همینجا چنته زده است

همینجا  پی شبهای بلند و فردای تعطیل

کاسه ی انار دانه کرده و سیب قاچ قاچ من

پشت سیستم و ۱ فیلم دنباله دار خوب

آهنگ ملایم مهستی و

و یک خدای خوبتر از همه ی اینها

خوشبحتی همینجاست شاید و آرامش همه اینهاست

خدایا بابت همه ی اینها ازت متشکرم

تو خیلی خوبی در قبال انچه ما هستیم

  • دختر رهگــــــذر
امروز شب عید ملت همه سرگرم بودند و مشغ.ل زیارت امامزادگان- زیارت اهل قبور و غیره بودند

و من سر شیفت

خب می تونستم زودتر برم یا شیفتمو جابه جات کنم

اما بعد دیدم بهتره که من به تعهد کاریم عمل کنم و کسی نیاد و بخاطر نبود من کارش لنگ بمونه

این رو واجب تر دیدم از سر مزار و امامزاده و غیره....

هر چند ملکی همیشه این تعهدهای کاری وجدانی من رو به سخره می گیره

اما من اینجوری فکر میکنم- در ضمن تعطیلی دو روز آینده وقت خوبیه برای دیدن ادامه فیلم های امریکاییم

اما خب

فکر کنم باید در مورد چشمم کمی رژیم گرفته و رعایت کنم

تعطیلی عید قربان که از ۹صبح پای سیستم بودم و فیلم میدیدم تا ۱۱ شب چشمم اخرش درد گرفت

فردا هم باید یکسر برم خونه زن داداش که سیده و کمی  در پذیرایی کمکش کنم

خیلی ها به سید اعتقاد دارند و دستشون رو هم می بوسن

بقول دوستم دیروز می گفت تو اصلا دختر سید و ساداتی رو نمی بینی که مجرد باشه

همه دختران سید وسادات سریع ازدواج می کنند چون دیگران بهشون اعتقاد دارند

به برکتشون و سیدیشون و ازین حرفا

منم گفتم که ما سید هم نشدیم که تنها نمونیم....

من ولی زیاد اهل سید بازی نیستم

اونا رو هم مث بقیه میبینم

خدایا منو بخاطر همه چیز ببخش

ما بنده ایم و اهل  قصور

تو خدا باش و خدایی وار ما را ببخش و مورد لطفت قرار بده و هوامونو چونان همیشه داشته باش

در ضمن باین نتیجه رسیدم که من بلحاظهای مختلف تحصیلی کاری اجتماعی خوش شانس و موفق بودم

بجز رابطه های با جنس مخالفم که همیشه همشون گند می خوردند

واقعا نمیدونم چرا و کجای کار میلنگه

حس میکنه خدا هم همه جوره هوای منو داره و در این باره هم هی....کمی

اما تهش من مونم وتنهایی ملال آورم

دوستت دارم خدا

  • دختر رهگــــــذر