امشب....
ولی اصلا خوش نگذشت
نشستیم بین جماعت ۱ مشت زن شر و ور گو همش حرفای خاله زنکی- زناشویی - شوخی های غیر اخلاقی
مجلسشون هم خیلی بیمزه بود بنظرم
از همه بدتر اینکه داشتم به رقص عروس و داماد نگاه میکردم و فکرم جای دیگری بود فاطمه خانم- زن جوان همسایه-
برگشت گفت: فلانی حالا اینقد نرو تو نخ عروس داماد- انشالله برا خودت هم پیش میاد...
یعدم وقتی هنوز من تو هضم حرفش بودم با غرور خاصی که انگار اپولو هوا کرده گفت: حالا ما که رد کردیم تو هم
انشالل قسمتت بشه. بیچاره
موقع رفتن هم مامانش برگشت گفت: فلانی تو شوهر نکردی؟ گفتم نه
اونم که قبلا به ادبیات وقیح و سخیفش برخورده بودم گفت: اوم.....کی اصلا میخاد تو و سمانه دخترمو بگیره؟
پسرا بقیافتون نگاه کنند بدشون میاد برمی گردند....
یعنی همین جملات برای خرد شدن آدم کافی بود ولی من اصلا محل ندادم- این همیشه زبانش تند و برنده است
نمیدونم منظورش ازینکه پسرا از قیافه ما برمی گردند چی بود - ولی فکر کنم منظوزش آرایش ما بود
چون تنها نقطه اشتراک من و سمان ارایشی بود که من در عروسی داشتم و اون در خیابون
البته نمیدونم چرا این مامانش منو میبره کنار سمانه
من نرمالم ولی سمانه خیلی فشن و خفنه پوشش و آرایشش
در اخر هم فقط برای اینکه قضیه رو جمع کنم و بیشتر تحقیر نشم بخنده گفتم:
خب....ما خیلی هم خوبیم فقط مرد میدان نمی بینیم
یعنی من هنوز ۳۰ سالم نشده
نمیدونم چرا همه نگاهشون اینطوریه
چرا دغدغه همه شوهر کردن و ازدواج منه
تازه سر میز هم هی برگشتن گفتن: انشالله عروسی تو- انشالله تو با دومادت برقصی و ازین حرفا
اخرش باین نتیجه رسیدم وقتی بین ۱ مشت زن خانه دار بیکار که ۱۵ سالگی شوهر کردند و الان یک ۲ جین بچه
بشینی انتظار بیشتری هم نمیره
سعی کردم این رو بخودم نگیرم ولی تهش آهی برام موند و گله از خدا.....همین
- ۹۲/۰۸/۰۲