روزنگاشـــته های من

خاطــــرات روزانه -حرفهــــای ناگفته و افــکار درهم پیـــــچیده من

روزنگاشـــته های من

خاطــــرات روزانه -حرفهــــای ناگفته و افــکار درهم پیـــــچیده من

این وبلاگ در واقع دفترچه خاطرات خصوصی من و سند احساسات درونی نهان شده من است و تا زمانی که هویت اصلی ام فاش نشود در ان آزادانه و بی مهابا قلم میزنم.
من متولد دهه شصتم ...مجرد
دختری خوب -بذله گو- بانمک-دم دمی مزاج و شاید هم کمی مهربان
غرق در افکار فلسفی و اندیشه های آرمانی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

امشب....

پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۰۷ ب.ظ
امشب رفتیم عروسی دختر همسایه

ولی اصلا خوش نگذشت

نشستیم بین جماعت ۱ مشت زن شر و ور گو  همش حرفای خاله زنکی- زناشویی - شوخی های غیر اخلاقی

مجلسشون هم خیلی بیمزه بود بنظرم

از همه بدتر اینکه داشتم به رقص عروس و داماد نگاه میکردم و فکرم جای دیگری بود فاطمه خانم- زن جوان همسایه-

برگشت گفت: فلانی حالا اینقد نرو تو نخ عروس داماد- انشالله برا خودت هم پیش میاد...

یعدم وقتی هنوز من تو هضم حرفش بودم با غرور خاصی که انگار اپولو هوا کرده گفت: حالا ما که رد کردیم تو هم

انشالل قسمتت بشه. بیچاره

موقع رفتن هم مامانش برگشت گفت: فلانی تو شوهر نکردی؟ گفتم نه

اونم که قبلا به ادبیات وقیح و سخیفش برخورده بودم گفت: اوم.....کی اصلا میخاد تو و سمانه دخترمو بگیره؟

پسرا بقیافتون نگاه کنند بدشون میاد برمی گردند....

یعنی همین جملات برای خرد شدن  آدم کافی بود ولی من اصلا محل ندادم- این همیشه زبانش تند و برنده است

نمیدونم منظورش ازینکه پسرا از قیافه ما برمی گردند چی بود - ولی فکر کنم منظوزش آرایش ما بود

چون تنها نقطه اشتراک من و سمان ارایشی بود که من در عروسی داشتم و اون در خیابون

البته نمیدونم چرا این مامانش منو میبره کنار سمانه

من نرمالم ولی سمانه خیلی فشن و خفنه پوشش  و آرایشش

در اخر هم فقط برای اینکه قضیه رو جمع کنم و بیشتر تحقیر نشم بخنده گفتم:

خب....ما خیلی هم خوبیم فقط مرد میدان نمی بینیم

یعنی من هنوز ۳۰ سالم نشده

نمیدونم چرا همه نگاهشون اینطوریه

چرا دغدغه همه شوهر کردن و ازدواج منه

تازه سر میز هم هی برگشتن گفتن: انشالله عروسی تو- انشالله تو با دومادت برقصی و ازین حرفا

اخرش باین نتیجه رسیدم وقتی بین ۱ مشت زن خانه دار بیکار که ۱۵ سالگی شوهر کردند و الان یک ۲ جین بچه

بشینی انتظار بیشتری هم نمیره

سعی کردم این رو بخودم نگیرم ولی تهش آهی برام موند و گله از خدا.....همین

  • دختر رهگــــــذر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی