روزنگاشـــته های من

خاطــــرات روزانه -حرفهــــای ناگفته و افــکار درهم پیـــــچیده من

روزنگاشـــته های من

خاطــــرات روزانه -حرفهــــای ناگفته و افــکار درهم پیـــــچیده من

این وبلاگ در واقع دفترچه خاطرات خصوصی من و سند احساسات درونی نهان شده من است و تا زمانی که هویت اصلی ام فاش نشود در ان آزادانه و بی مهابا قلم میزنم.
من متولد دهه شصتم ...مجرد
دختری خوب -بذله گو- بانمک-دم دمی مزاج و شاید هم کمی مهربان
غرق در افکار فلسفی و اندیشه های آرمانی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

بیزینس مون معطل جاست

علی هم بهتر از گذشته شده- مجبورم راش بندازم

خبر دیگری نیس

والدین مکرمه رفتند خونه خواهر و امشب تنهام

همین دیگه

 

  • دختر رهگــــــذر
اینترنت هم با همه ی دهکده ی جهانی بودنش گاهی مث ۱ روستای کوچیک میمونه

که همه همدیگرو می شناسن و آشنا میزنن

نمیدونم چرا منبا هر آشنا میشم تصادفا دوست یک آشنای دیگه در میاد

عجب از بازیهای این روزگار

این دهر پیر مکاره گر صد حیله

  • دختر رهگــــــذر
گاهی که خیلی تنهام فکر می کنم "خدا" تو کجای دنیای به این پهناوری هستی

که بنده ایت این چنین تنهاست؟

  • دختر رهگــــــذر
قراره ۱ بیزنس راه بندازیم- لوازم بهداشتی بانوان

فردا انشالله اجاره نامه مغازه رو می نویسیم

این از اولین ریسکهای زندگیمه- بخصوص تو بیزینس-

امیدوارم جواب بده

از پسربازی که چیزی عایدمان نشد

بریم تو خط بیزینس ببینیم آسمان اونجا چه رنگیه

هر چند آسمان همه جای دنیا ۱ رنگه

بریم تو خط بیزینس سرمون گرم شه از تنهایی در بیاییم

از فکر و خیال- تنهایی- توهم....

 

  • دختر رهگــــــذر
اینکه هیچ وقت اینجور سرما نخورده بودم مهم نیس

مهم اینه دیگه یاد گرفتم مستقل برم تو عمیق شنا کنم و این از بزرگترین لذات زندگیم بود

بزرگترین لذات زندگی آدمی هنر یاد گرفتن است و از ان مهم تر هنر یاد دادن

هر چند دیشب چون مربیم اس نداد من فکر کردم شنا تعطیله و با حیال راحت گذاشتم زند داداشم هر

چه دلش می خواهد روی پشتم با بادکشهای اماده نقش و نگار بزند و امروز وقتی توی استخر فهمیدم

مایو انطور که فکر می کردم کامل پشتم را پوشش نمیدهد می خواستم بزنم زیر گریه

اماخب....دلداری مربیم که
"بی خیال....همه این جورین" آرومم کرد

دیشب داشتم فکر میکردم کاش و فقط ای کاش

زمان به عقب برمی گشت....اونوقت من میدونستم چجوری رفتار کنم تا الان اینهمه تنها نباشم

گاهی خیلی دلم برای جلالی تنگ می شود و تازه می فهمم چقدر دوستش داشتم

. چه حساسیت هایی به خرج دادم و اصطلاحا " چه تقواهایی"

تقوایی که برای خدا خرج کردم و امروز نصیبش برای من " تنهایی بغرنج و زجردهنده " من است

هر چند برای خدا صبر کردیم و مطمئنا به خداوند میشه اعتماد کرد اما خب....

نمیدانم....هر چند الان هم که در شرایط قرار میگیرم م بینم باز هم نمیتوانم و آن حس نجابت مرا رها نمیکند

خدایا آراممان باش- دوستمان داشته باش- خدایمان باش و برایمان خدایی کن

 

 

 

 

  • دختر رهگــــــذر
اصلا حال جسمی روحی خوبی ندارم

نمیدونم چرا بداخلاقی میکنم به همه

با ملکی کات کردم

با علی هم قهر

  • دختر رهگــــــذر