روزنـگاشته هــــــای من - جریان دوستت دارم...
دوشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۱۶ ب.ظ
الانی علی اومد پیشم یکم بود و رفت
موفع رفتن با شتاب گفت: ی چیزی....دوستت دارم!!!
منم مث این دخترای خنگ خارجی گفتم اوهوم اوهوم...و با عجله سر تکون دادم....
هنوز یادم میفته خندم میاد
نمیدونم چرا به دوستت دارم گفتنش حسی ندارم؛ یا برای اینکه به صداقتش ایمان ندارم که منو برا دوستی می خواد و هدف واقعیش رو نمیدونم یا شایدم اونقد این واژه رو از زبان های مختلف شنیدم که دیگه برام عادی شده
شایدم واقعا این دوست داشتن شان قلبی نیست وگرنه ...شایدم من خیلی بی تفاوتم
هر چی بود هی یادم میاد هی خندم میگیره...عجبا
- ۹۴/۰۵/۱۹