روزنـگاشته هــــــای من - شنبه10مرداد94
- به غایت بی مدیریت و بی نظم- برنج سرزیر رو وقتی غذا خوردن تموم شده بود آوردن. ته دیگ رو وفتی داشتیم پا میشدیم..اصلا یک وضعی بود. جالبتر اینکه ما رفتیم بیرون دیدیم تازه آقایون رو دارن شام میدن
- شب با خواهرم رفتیم آبشار، نون یادمون رفت که خریدیم. بعد ماشین خراب شد و با آژانس اومدیم خونه و کلی خندیدیم از جریاناتش
- ناهار ده روز نی نی خالم دعوت بودبم و به من وزنداداشم برخورد که چرا خاهرزاده م و عروسش اونجوری خودشون رو بالا گرفتند و ما رو تحویل نگرفتند!!!!
- بعد که اومدیم خونه با زن داداشم رفتیم باغ خودمون ی سر و بعد چشمه و بعد باغ مریم دوستم و اونجا آش خوردیم و چه گلابی هایی و سر پروژه دستشویی رفتن مریم چقد خندیدیم که من مثلا نگهبانی میدادم ولی گوشیش رو داد که تنظیمات دوربینش رو درست کنم یادم رفت کشیک بدم و یک دفعه دیدم شوهرش و همکارش از اونور میان و...چقد خندیدیم
-
- ۹۴/۰۵/۱۰