از دیشب....
مجید گیر داده بود به آرایش کردن من....به نظر خودم ولی خیلی نرمال بودم
خیلی وقتها سعی میکنم در محافل و مجالس متین باشم اما اصلا نمیتونم
نمیتونم مث محدثه ۱ جا بشینم و خیلی موقرانه میوه ام رو بخورم-حرف نزنم و متین باشم اصطلاحا
باید پاشم تزیین کنم- ارایش کنم- طراحی کنم- عکس بگیرم- بلندبلند جوری که مادر چپ نگاه کنه بخندم
هی برم بیام- جنب و جوش داشته باشم- با بچه ها باری کنم- سربه سر مجید بذارم و ....
برامم مهم نیس اینجوری دلخواه دامادهای مثبت ابجی نیست
مهم نیس مجید از ارایش و قروفر خوشش نمیاد
مهم نیس من بعنوان یک دختر سنگین و متین تلقی نشم
من نمیتونم خودمو بخاطر طرز نگاه دیگران عوض کنم- نمیتونم باین خاطر بخودم سخت بگیرم
اونقدر اینکارو بکنم تا ۱ نفرمنو بپسنده و بشه همسر من
نه!
من همینم و باید همینگونه پذیرفته شم
برای جفت امیر و ابجیش هم شال و کلاه خریدم
زندگی من در عنفوان سی سالگی ام شده مثل زندگی ۱ روح جدید
وقتهایی که هدر میره
حرفهای الکی
کارهای روتین
و چشمی که باز میکنی و تو رو به پیری رهنمون میکنه
همین و دیگر هیچ
- ۹۲/۰۷/۳۰