روزنگاشـــته های من

خاطــــرات روزانه -حرفهــــای ناگفته و افــکار درهم پیـــــچیده من

روزنگاشـــته های من

خاطــــرات روزانه -حرفهــــای ناگفته و افــکار درهم پیـــــچیده من

این وبلاگ در واقع دفترچه خاطرات خصوصی من و سند احساسات درونی نهان شده من است و تا زمانی که هویت اصلی ام فاش نشود در ان آزادانه و بی مهابا قلم میزنم.
من متولد دهه شصتم ...مجرد
دختری خوب -بذله گو- بانمک-دم دمی مزاج و شاید هم کمی مهربان
غرق در افکار فلسفی و اندیشه های آرمانی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

یروز با مریم رفتیم باغ و بعد هم تا جاده که خیلی پرمخاطره بود. من آخر کاری متوجه شدم چجوری میزان فاصله مو با کنار جاده بفهمم و اینکه چه سرعتی باید برم. بعد هم رفتیم سر مزار. 
جاده رفتنم تنهایی تجربه ارزنده و خطرناکی بود ولی خب....تجاربی بود که تا تنها نمی رفتم متوجهش نمی شدم. خوب بود.
سومین روز ماه رمضانه و می گذره....
  • دختر رهگــــــذر
یک چیزی خیلی معضل شده. خواهرم خونه خریدند؛جالبه خونه معمولی هم سلیقه شون نشده و انگشت گذاشتند روی یک خونه ی بزرگ و قیمت بالا. بعد با 30 تومن پول نقد!!!!

اونوقت داماد به خودش می باله ک من چقدر آدم ریسک پذیری ام. با 30 تومن خونه ی فلان قدی گرفتم. حالا موعد چک هاشون قیافه شون دیدنیه.
چک قبلی بهشون کمک کردم مبلغی، و باعث شدند منی که به قسطام مقیدم قسطام چند روز عقب بیفته و جالب تر اینه ک داماد انتظار کمک بیشتری از من داشت.
الان چک دومشونه و طبق معمول باز موندن چه کنند و انتظار کمک دارند. خب من اگر قرار بود این همه پول به اینا بدم ک خودم بجای ماشین خونه می خریدم.
الان می خوام تبلت بخرم ولی پولمو بدم بهشون نمیتونم بخرم. جالبه هر وقت پول می گیرن میگن 5 روزه، 1 هفته 1 ماهه میدیم ولی حتا 1 بار هم نشده سر وقت بدن و همیشه با چند ماه تاخیر میدن. الان حرف حسابم چیه؟!
حرف حسابم اینه ک چرا باید لقمه ای برداری بزرگتر از دهنت به امید دیگران؟
من برای خرید خونه  5 تومن کم داشتم و اینکارو نکردم و ماشین خریدم. اینا .....
بحثم اینه ک هر کس زحمت میکشه، پول درمیاره برا پولش نقشه ای داره. نباید از دیگران انتظار داشت. ما که نمی تونیم هر ماه پول به دیگران بدیم ک. خودمون پس چی؟
اصلا منکه مخالف شدیدم که آدم چیزی که نیاز نداره- مث همین خونه اینا ک خونه دومشونه- بخره و خودش رو تو سختی بذاره. اونم وقتی قراره بیفته دست وراث. دیوونگیه محضه
الان چیزی هم نمیشه خرید دیگه- اونوقت میگن ما پول لازمیم این رفته فلان چیز خریده. جالبه با اعتماد به نفس میگن اشکال نداره، بذار قسطات عقب بیفته!!!!
خدایا! این اعتماد به نفس که به اینا دادی 1 دهمش رو به ما میدادی جای قرقی تو هوا اوج می گرفتیم

 

  • دختر رهگــــــذر
قدیمی ها راست می گن که هر از گاهی نفس عمیقی می کشند که: هی...زمونه جوون شده و ما پیر!!!

یک زمانی یادمه توی خوابگاه کسی که موبایل داشت خیلی باکلاس تلقی می شد. وقتی رفتم ارشد هر کس کامپیوتر داشت توی اتاقش باکلاس بود. یکم گذشت هر کس لب تاب داشت. وسیله ای که قابل حمل بود و وایرلس داشت.
بعدش گوشی هوشمند اومد و کلی وایبرو  تلگرام و....
الان که تبلت اومد. بهتر از لبتاب.
هیچوقت نمیشد تصورش رو کرد روزی وسیله ای اختراع شه از لب تاب هم راحت تر. هنوزم رو به راحت تریم و همه ایناه با سرعنی جنون وار طی سالهای اخیر اتفاق افتاد.
  • دختر رهگــــــذر
الان خیلی عصبانی و کلافم- پسر همسایه جای من پارک کرده بود. رفتم جلوتر پارک کنم کشیدم به پلکان همسایه. سپرش خط کشیده شد فکر کنم

بیشتر از اینکه برا ماشینم عصبانی باشم برا خنگی خودم ناراحتم. اه.....چرا من راننده خوبی نشدم تا حالا؟ تف
  • دختر رهگــــــذر
مدتی است به سریال میخک در شبکه دو سیما دل داده ام و هر شب تا 12 بیدارم و می بینم. کلا همیشه زندگی نامه افراد موفق را دوست داشتم و از خواندنشان لذت می برم. وقتی آنها با مشکلات دست و پنجه نرم می کنند گویی خودم هستم که در قالب نقش اول ماجرا وارد می شوم.

دیشب فکر می کردم اوهارا چقد جز به جزو زندگی اش را حفظ است و کاملا یادش هست که در هر برهه اززندگی اش چ احساسی داشته و چه می خواسته و چه کرده است. اما من اینگونه نیستم.
من درباره20 سالگی ام و احساسم در آن وقت، 25 سالگی ام و آرزوهایم یادم نیست.و بعد به این فکر کردم که چقدرجالب است که دخترهایش اینگونه بودند که از دبیرستان به فکر این بودند که دنبال چ حرفه ای بروند و چیکار کنند.اما اینجا هر کس خودش را دست روزگار می سپارد تا روزگار برایش چه نقشی زند. 

 

  • دختر رهگــــــذر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۰۵:۴۶
  • دختر رهگــــــذر
چاپ کتابم در اردیبهشت 94
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۳۰
  • دختر رهگــــــذر